یک جمله بی بهانه همین عاشقش شدم
شک کن به من ، دختر عزیز قصه شک کن !
با چشم های ساکتت من را فلک کن
بعد از خدا تنها تو را دارم ، ولیکن تو هم من را رها کن ...
باشد ، تو هم زخم مرا کوه نمک کن !
من که تو را یک شب نبینم غصه دارم...
من که به جز دستان تو جایی ندارم ...
اما تو یخ بودی ، درون آتش من ...
ذوب گشتی و من ماندم و یک آتش سرد......
شک کن به من ، بگذار تا عالم بداند
این را که من می خواستم عاشق بمانم
این را که بر باد است آمالم ، بداند
قلب مرا سرشار از زخم و ترک کن
من با تو بودم ، با تو ماندم ، با تو خواهم بود تا لحظه مرگ...
یک فرصت دوباره نمانده تا بازهم کنار تو باشم؟
یا مرگ با اشد مجازات یا باز هم کنارتو باشم
تقویم را دوباره نوشتم تا در خطوط صفحه آخر
یک روز یک ثانیه تنها باز هم کنار تو باشم
امشب تمام حجم خودم را از روی پشت بام تکاندم
خالی تر از همیشه شدم تا باز هم کنار تو باشم
بالای سقفهای شکسته جایی برای خلوتمان هست؟
تا گم کنم تمام خودم را باز هم کنار تو باشم...
حالا که روی چوبه دارم از هرچه هرچه هرچه که دارم
من حاضرم که بگذرم اما باز هم کنار تو باشم