صد سال دیگر هم بیایی من همینم

یک مرد دیوانه ی تلخ غمینم

من هیچوقت احساس خوبت را ندیدم

بگذار این احساس بد را هم نبینم

من بارها گفتم : :بیا این دست هایم

هر چند من به گفته هایت هم ظنینم

من هی مدارا می کنم اما تو...

از دیدگاه تو فقط یک نقطه چینم !

تو فکر کردی من چه هستم ؟! یک عروسک؟!

با کوک ِ : من خوبم ، خوشم ، زیباترینم ؟!

نه...! من همان آقای اشعار تو هستم

با آن نگاه تلخ و محزون و حزینم

گاهی برایت شعر می گویم و گاهی

در آرزوی اینکه پهلویت بشینم ...

هر چند وقتی هم کنارت می نشینم

انگار زیر داغی یک ذره بینم !

تقویم سال قبل را من میبرم تا . . .

خط خوردگی های دلت را هم ببینم

خون شما بر گردن من نیست اما ...

اسمت چرا ، اینجاست ، بر روی جبینم

اینقدر ناشکری نکن من را مسوزان

من آسمانی نیستم ، اهل زمینم

خدا را شکر کن دور از تو باشم

من مردی دیوانه ام ، من اینچنینم

 

 

عشقت شبیه حادثه ای بد تمام شد
در یک غروب تلخ و مردد تمام شد

شب پرسه های عاشقی ام صبح روز بعد
باران که روی صورت من زد تمام شد

با آن که خط فاصله هامان زیاد بود
عشق تو با شکنجه ی ممتد تمام شد

صد بار گفته بود دلت دوست دارمت
دیدی چه زود یک ..دو..نود..صد...تمام شد

این ماجرا بدون وداع و بدون حرف
وقتی کسی به جای من آمد ...تمام شد.... 

 

گاهی عجیب دور خودت پیله می تنی

هی فکر می کنی ...به خودت چنگ می زنی

هی فکر می کنی به هزاران خیال پرت

هی خنده می کنی و ...سپس موی می کنی

امروز من به تو ، به خودم فکر می کنم

دریای حادثه ! به تو ای دلسپردنی !

تو : کهکشان شیری منظومه های من

خورشید : خواهر تنی ات ، ماه : ناتنی !

امروز من به رفتن خود فکر می کنم

امروز من به مرگ ... چرا داد می زنی ؟!!!

امروز شاعرت به جنون فکر می کند

امروز ... من ... به ... چه ؟! ... تو چه گفتی ؟! ... تو با منی ؟!!

با من ، تو ، قهر می کنی .و می روی ؟! ... چرا ؟!!

دیوانه ام ؟! ... عجب !... چه دلیل مبرهنی !!

او رفت ! ...

رفت ؟!

هی ! تو ! چرا دست روی دست ... ؟!

تو که نشسته ای و در این بیتهای پست -

هی دور می زنی و غزل دوره می کنی !

پاشو !...تمام شد غزلم !...قافیه شکست !!

او رفت ! ...هی تو !... داد بزن !...حنجره بشو !

چون که گلوی خسته ام از بغض بسته است

فریاد کن :

آهای ! چه اینجا چه هرجا!

من ماندم و صلیب ...سه تا میخ آهنی !

زخمی ست دست و پام ولی ...آی... آی... آی !

زخمی ست روی قلب : ...لٍماذا تَرَکتَنی ؟!

حالا که من توام ، تو منی ، می دوی ؟! ...کجا ؟!

لولاک ما خَلَقتً غزل مثنوی... کجا ؟!

این شعر شطح نیست ، جنون مضاعف است !

لیلی تویی که قیس به هذیان مکلف است !

ابن السلام شاه شما نیست ، بی بی ام !

سربازتان منم !...من و شمشیر چوبی ام !

شاه سپید روی ! بیا مهره را... بچین -

سیبی ... سیاه می شود آدم ... وَ ... آفرین !-

 من ماتَ ... فی صراط تو... ، پس من شهید شد

از میز این قمار ، اذان می چکید ، شد :

حی علی الصلوه ! ... صلوه بلند عشق !

حی علی الفلا...خن چشمت ! ...پرنده : عشق !

وقتی پرنده شد که نگاه تو را چشید

آهو نشد مگر به امیدٍ کمندٍ عشق !

من در هزار دانه گندم گمم ... ولی

حوای قلب توست که دارد سرند عشق !

تو چشمه چشمه شور ، که من جرعه جرعه مست !

من گریه گریه شوق ، تو هم خنده خنده عشق !!

قدت قصیده ایست ، لبانت رباعی است !

با تو پر از غزل شده ترجیع بند عشق !

با تو ... پر از ... غزل شده ...

با تو ..!