در لحظه های آخر نگاه من با تو رفت
تو رفتی و دل من ز یاد من با تو رفت
هنوز عطر دستت به روی هر گلی هست
ولی به وقت رفتن باغچه هم با تو رفت
شب بود با تو زیبا هم ماه , هم ستاره
ببین که تک ستاره از شب من با تو رفت
کجا که در هر باشم خیال من تویی تو
تمام شورو حالم قرار من با تو رفت
وقتی گذشتی از من پاییز ماندنی شد
به تو نگفتم اما بهار من با تو رفت
در اولین نگاهت ترانه بود و لبخند
کنار جای پایت ترانه هم با تو رفت
چرا نمی شود من کنار تو بمانم
مثال آن سایه ای که پا به پا با تو رفت
در آسمان آبی پرنده ای دگر نیست
به یاد فصل کوچت پرنده هم با تو رفت
بجز دیدنت اکنون ندارم آرزویی
که آرزو های من تمامشان با تو رفت
بدان که رفتن تو لحظه آخرم بود
نبودی و ندیدی تمام من با تو رفت
غزل فروش دیگر ترا نه ای ندارد
رفتی و این غزل هم ز خاطرم با تو رفت
سلام
ببخشید!دستم به اینتر خورد!
ادامه میدم:
وبلاگ خیلی خوشگلی داری
از اون نوشته ی پایین خیلی خوشم اومد.
خوب من خیالم راحته که وقتی مردم حداقل چند تا دوست واقعی و چند تا فامیل و یه خانواده ی خوب دارم که برام گریه کنن!
خیالم راحته که اگه همین امشب بمیرم فردا دوستام که باهاشون قرار دارم برام گریه میکنن.خیالم راحته که اگه همین امشب بمیرم از خدا نمیخوام که برم گردونه.
تو هم نگران نباش؛اگه آدم خوبی بوده باشی که مطمینم هستی خیلیها هستن که برات گریه میکنن و همیشه در یادشون میمونی.
آدم های خوب هیچ وقت از یاد نمیرن.
یه سری به من بزن.
شاد باشی...
نرود میخ اهنین در سنگ!
سلام از داستان قورباغه ها پیدایتان کردم زیبا و مثبت مینویسید موفق باشید.
چرا نمی شود که من کنار او بمانم؟
آره داداشی بازم من
منه مزاحم :دی
هیچ رفتنی لحظه آخر تو نیسسستتتتتتت.
تو خودت شروعی ... پایان برات بی معنی ه.
باشه باشه داد نزن سرم .
راستی آقای مهدی...... منم همینطور...