این منم
که خود را بیان می کنم
با نقطه ای سیاه
خدا ببین
من همان نقطه ی سیاه صفحه روزگار توام
نه اینکه بد باشم
سیاهی ام را نبین
تنها خواستم اگر روزی هوس پاک کردنم به سرت زد
رد خاکستری رنگم را همه ببینند روی این صفحه
راستی ... دم از پاک کردن زدم
خدایا ....
با این موضوع این صفحه سفید دنیای تو کنار نمیایم
من با مرگ مشکل دارم
من نقطه ی سیاهی هستم
ولی از من انتظار عشق دارند
از من انتظار لبخند دارند
از من انتظار احساس و قلب دارند
نه .... فکر نکنی این ها را ندارم
ولی من یک قدم از دنیایت فاصله می گیرم
نه کم تر از یک قدم که من هم سفید شوم
نه بیشتر که انسانیتم را فراموش کنم
نه شرابی دارم که مست باشم
نه سیگار که تلخ باشم
نه عشقی که مقدس باشم
این منم
نقطه سیاه روزگار تو ...
که روزی پایان یک جمله خواهد شد ....
من در این کلبه خوشم، تو در آن اوج که هستی خوش باش
من به عشق تو خوشم، تو به عشق هر که هستی خوش باش
عجب..
همین طوری سرچ میکردم به وبلاگ تو برخوردم..
تو از سال ۸۳ داری مینویسی؟؟
عجب دلی داری تو..
مطالبت هم یه سریشو خوندم..
شاید موفق بشی..