این منم
که خود را بیان می کنم
با نقطه ای سیاه
خدا ببین
من همان نقطه ی سیاه صفحه روزگار توام
نه اینکه بد باشم
سیاهی ام را نبین
تنها خواستم اگر روزی هوس پاک کردنم به سرت زد
رد خاکستری رنگم را همه ببینند روی این صفحه
راستی ... دم از پاک کردن زدم
خدایا ....
با این موضوع این صفحه سفید دنیای تو کنار نمیایم
من با مرگ مشکل دارم
من نقطه ی سیاهی هستم
ولی از من انتظار عشق دارند
از من انتظار لبخند دارند
از من انتظار احساس و قلب دارند
نه .... فکر نکنی این ها را ندارم
ولی من یک قدم از دنیایت فاصله می گیرم
نه کم تر از یک قدم که من هم سفید شوم
نه بیشتر که انسانیتم را فراموش کنم
نه شرابی دارم که مست باشم
نه سیگار که تلخ باشم
نه عشقی که مقدس باشم
این منم
نقطه سیاه روزگار تو ...
که روزی پایان یک جمله خواهد شد .... 

 

من در این کلبه خوشم، تو در آن اوج که هستی خوش باش

من به عشق تو خوشم، تو به عشق هر که هستی خوش باش

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 23:27

آنقدر صورتک خندان کشیده ام که دیگر مدادهای رنگی ام خسته شده اند. تا به کی باید خود را پشت صورتکهای خندان پنهان کنم . دیگر نمی توانم خود را گول بزنم. از این به بعد صورتک خندانم را برخواهم داشت . می خواهم فقط خودم باشم...

بابا لنگ دراز سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:14 http://www.marlyn.blogfa.com

عجب..

همین طوری سرچ میکردم به وبلاگ تو برخوردم..

تو از سال ۸۳ داری مینویسی؟؟

عجب دلی داری تو..

مطالبت هم یه سریشو خوندم..

شاید موفق بشی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد