فکر می کنم جای یک زخم هایی خوب نمیشود، میماند و هر وقت چشمت افتاد بهش، یادت می افتد تو را یک روز یکی که دوست تر داشتیش از باقی، انکارت کرد که انگار پرتت کرده باشد بیرون از زندگیاش. تو را یکی که عزیز ترت بود از دیگران، ندید. خودت را و دل شکستگیت را. رابطه اینجور نمیشد، میشد یعنی، من ادمش نبودم. ⠀
کلا آدم مناسبی برای رابطه نبودم، کلا آدم مناسبی برای هیچ چیز نبودم غیر از سواری دادن. این نکند از دستم ناراحت شده باشدها همه چیز را خراب کرد. ⠀شاید بیاید یک روزی که یکنفر دیگر را دوست داشته باشم، شاید بیاید روزی که جای این بال بال زدنها، روی کاناپه نشسته باشم قهوهام را بخورم و به سادگیِ خودم بخندم.میشود؟ بعید میدانم، بدون تو من ناقصم انگاری.⠀
نقش آدمها تو زندگی از پیش تعیین شده اس، یه سری به دنیا میان که ذاتا عاشق باشن، معشوق ها همینطور، یه سری هم به دنیا میان که راه هموار کن باشن، راه رودرست کنن که بقیه آدمها به هم برسن، زندگی همینه دیگه، باید وافعیت هارو قبول کرد.
این روزها خیلی داغون ترم، نه اینکه میبینم هر چه میریسم دودِ هوا میشود، اینکه کوچیکترین امیدی هم نیست و همهٔ شعلهها خاموش خواهد شد.