سلامم را   

 نگاهم را

 درون پر ز آهم را

 تمام آنچه را گفتم را

فدایت می کنم شاید!!!! در این واپس نفسهایم

 نگاهت مرهمم گردد

وگرنه ای بهار.....

 من نمی خواهم جز تو کسی دیوانه ام گردد

 دل من لاله ای زخمی است

 که غیراز تو نوازشگر برایش نیست

 درون شهر ناز دل

  تو تنهایی پادشاهی کن

 که قلب من به غیر از تو  پریشانی نمی خواهد

 دل من غنچه ای زیبا است

  که غیر ازتو بهاری نمی خواهد

  اگر از پیش من رفتی

 فقط این  را بدان

 ای بی وفا......

 یارم شب تنهایی است و

 تنها فقط یک همصدا دارد 

 و ان اینکه اگر با تو مدارا کرد

 به پاس ان نگاه پر زخواهش من بود

 وگر نه این دل رسوا

 به عشق کی نیازش بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می خواهم از دریچه چشمان تو جهان را بنگرم . آخر از چشمان تو دیدن حال وهوایی دیگر دارد عزیزم.
چشمان تو دریچه امید است برای من و دستان گرم تو راه نجات است مرا نجات از چنگال اهریمنی غم ، که اگر تو نباشی سرتاسر من را در بر می گیرد.
بگذار وجود خسته ام در تو به آرامش رسد ، آرامشی ابدی . من هرگاه با تو ام آرام هستم و این قدرت قلب تو است که روح بی قرار من را  آرام می کند . پس مرا در قلب خود جای بده و بگذار همیشه آنجا بمانم.
 


گفتی برو تا گفته باشی دوستت دارم

برگشته ام شاید بفهمی دوستت دارم

شاید بفهمی دوستت دارم که می گویند
یعنی که برگردم نه که تنهات بگذارم
ـ ... بگذار دیگرخواهی و خودخواهی خود را
پهلوی راز هستی و عشقم نگه دارم!!... ـ
...تو می توانی نبض قلبت را نگه داری؟!
... از تو چگونه می توانم دست بردارم!؟!
این بار هم مشتاق دیدار تو خواهم بود
با اینکه می دانم نمی آیی به دیدارم
این قصه زیبا بوده... زیبا نیز خواهدماند
حتّا اگر کابوس باشد خواب این بارم
«نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت»
زیبای من! بیهوده می کوشی در آزارم...

...عشق یعنی

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی  با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با  چشمان تر

عشق یعنی  سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی درجهان رسواشدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی اعتبار لحظه ها
عشق یعنی سجده بر سجاده ها

عشق یعنی یک تبسم یک نماز
عشق یعنی عالمی در راز و نیاز

عشق یعنی سوختن از تشنگی
عشق یعنی سوختن از
بیدلی

عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و مهنت در درون

عشق یعنی محو شیدایی شدن
درگذرگاهی به ره راهی شدن

عشق یعنی انتهای هرچه راز
عشق یعنی راز شبهای دراز

عشق یعنی یک سوال بر هر جواب
عشق یعنی یک سوال بی جواب

عشق یعنی قصه دیدار تو
لحظه ای در شب به یاد و خواب تو

عشق یعنی غصه و غمهای تو
درنهایت سوزش و تبهای تو

عشق یعنی آخر خط بهشت
عشق یعنی دوزخ بی سرنوشت

عشق یعنی رنگ شادی رنگ نور
عشق یعنی ظلمت تاریکی رنگ گور

عشق یعنی با نگاهی آشنا
با همه بیگانه و او آشنا

           
عشق یعنی انتظار از انتظار
سالها با غم ولی چشم انتظار

عشق یعنی سوختن با ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی لحظه دیدار تو
بی همانگه گم شدن در کار تو

عشق یعنی اشکهای پرخروش
رود اما ساکت و بی شروشور

عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی لاله اما بر چمن

عشق یعنی بی ستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی خلوت شبهای من
در همایون ناله و سودای من

عشق یعنی آن صدای بی صدا
صد سخن دارد ولیکن بی صدا

عشق یعنی درد بی درمان ما
در عبادت  غصه شد درمان ما

عشق یعنی یک قدم تا انتها
عشق یعنی ابتدا کو انتها

عشق یعنی قطعه شعری نا تمام
 عشق یعنی بهترین حسن ختام


خوشبختی شاید سادگی سلام یه بچه گل فروش باشه
خوشبختی شاید توی سفره مادربزرگ باشه.
خوشبختی شاید اولین نگاه به دستهای پیرمرد رفتگر باشه.
خوشبختی شاید صداقت یه همسر وفادر به خانواده اش باشه.
خوشبختی شاید توی عصای سفید یه آدم کور باشه.
خوشبختی شاید تو دل بچه های دبستانی باشه.
خوشبختی شاید شناختن آدمهای اطرافت باشه بعد از کلی رفاقت.
خوشبختی شاید انتظار دیدن یک دوست باشه از راهی خیلی دور.
خوشبختی شاید توی نمازها و دعاهای پدر و مادر باشه.
خوشبختی شاید همین لحظه ای باشه که من دارم می نویسم...!