خرده های دلم را جمع میکنم
زیر بار درد تاب نمی آورد
دوباره فرو میریزد
میشکند
دوباره جمع میکنم
میسپارمش به بهار
به باد....
راهی میشود در روزگار
تا جایی دیگر ....
روزی دیگر....
-تو- را بیابد و خیالت را بابت این دنیا و آن دنیا راحت کند!

بهار شد
عید شد
من بودم و انتظار
انتظار نسیم....
من بودم و اردی بهشت
من بودم و قاصدک ها
همیشه من بودم و عاشقی ها
من بودم و بالهایم
من بودم و پرواز
اما این روزها که انتظار به پایان رسید
 
بهار هست
نسیم هست
قاصدک هست
عاشقی هم هست
فقط منم که خسته ام از هر چه پرواز
و می ترسم....
می ترسم که پرواز نه به بام، که به دام باشد
میترسم که پروازم مرا دور کند
از هر چه    -تو-         و خدای تو              و خدای خودم