خوبیاش این است که میگرن ندارم ، گاه گداری دردِ کبدی ، رفلاکس معدهای چیزی .تازگیها یکی کمتر ، یه کمی بیشتر . میتونم بشینم بگویم زندگیم هیچ غم و حسرتِ بزرگی جز تو نداشته ، که البته این هم مثل اکثر حرفهای این چند وقته دروغ است . اما بی درد هم نبوده ، زندگی همیشه بدون تو چیزی کم داشته است ، همیشه بدون تو هیچ انتظار دمِ پنجرهای به وصال نرسیده و هیچ خواب شبی بی آشفتگی نبوده .
دروغ است اگر بگویم همه چیز تمام شده ، من یک مردم که میداند که چه میکند و چه میگوید ، دروغ است عزیزم ، دروغ . من بدون تو چیزی کم دارم ، نه خیلی بزرگ نه خیلی کوچک ، نه انقدری که قورتاش بدهم برود پائین نه انقدر بزرگ که فریادش کنم بشنوی . نه انقدری که بتوانم بروم آنجاها که میرفتیم ، نه انقدری که بگویم به درک ، گور پدرش ، ولش کن و از این قبیل خزعبلات . من مرد این کار نبودم ، من اصلا مرد نبودم ، شاید بچه ای که گم کرده خودش را در فروشگاهی بزرگ و این حجم از آدم و سر و صدا مثل سگ میترساندش . .