یک نیمکت کنار خیابان، دوتا سکوت...
این زندگی کشیده به این جا
چرا؟

سکوت

من را نگاه کن به تو هم فکر میکنم
پس فکر میکند به خودش بی صدا
سکوت

این ماجرای تلخ خیابان و عشق هاست
یک روز سرد توی خیابان دو تا
سکوت

هر یک شبیه آن یکی آبی ، بنفش، سرخ
هرچند بود منشاء این رنگ ها
سکوت

در هم قدم زدند و به هم فکر!  فکر!  فکر!
آخر رقم زدند سر آغاز را:
سکوت!

یک ماه بعد: هردو به هم خو گرفته اند

چون کودکی به مادر و چون کوه؛ با سکوت

شش ماه بعد روی پل عابری بلند
من دوست دارمت! مثلا تا کجا؟
سکوت

در روز های بعد یکی فکر میکند:
عشق اشتباه بوده وگر نه چرا
سکوت؟

یکسال بعد: ما به هم اصلا نمی خوریم
یک نیمکت کنار خیابان دوتا
سکوت

 

 

 

میدونی چند وقتی هستش دیگه میل شعر ندارم

میون این همه واژه من چه آسون کم میارم

گاهی حرفای دلم رو میذارم رو لب طاقچه

شاید انگیزه ای دیگه من به گفتنش ندارم

گاهی حرفا خیلی تلخن ٫ گاهی حرفام خیلی شیرین

شاید یک پند و نصیحت ٫که به یک دل بشه تسکین

گاهی از سر عطوفت ٫برات از زندگی گفتم

وچه  حرفایی که شاید  از سرودنش شنفتم

گاهی از بد زمونه تکه قلبی شده پاره

شاید یک جمله کوتاه بشه مرهمی دوباره

توی زندگی نشیبِ توی زندگی فراز  ِ

با همین تزلزلاتش برا تو زندگی سازه

توی کوله بار همت مقداری هم شده قسمت

تو به قسمتش نظر کن تو به اندازه همت

هر کدوم که قسمتت بود برا تو باقی میمونه

بقیشم بده به ابرا همینه رسم زمونه