یک روزی هم هست از بهار ، از کافه نشینیهای اول فروردین که حتی هنوز نیامده است ، که من به تو نگاه میکنم بدونِ اینکه متوجهم باشی ،
و مثلا چشمانمان به هم گره میخورد و بعدش با خجالت چشم از چشم بر میداریم ، شب که شد به هم تکست میدهیم که آره ، من نمیتوانستم از فکرت بگذارم و اینها .این مالِ فیلم است ، زندگی ما اینجوری نیست .زندگی ما اینجوری است که از کسی که خوشمان میاید ، لقمه دهانش نیستیم ، لقمه دهانمان نیست ، اکس دارد ، شکست دارد ، کوفت دارد ، زهر مار دارد و پایانِ چشم در چشم شدن یک خیالِ ساده است که مثلا در اینستاگرام کپشن میشود .