مادر همیشه داد میزد وقتی‌ با کفش میامدم تو ، ۳۶ سال داد زد و هیچ نتیجه‌ای هم نداد . آخر من دوست داشتم کفشهایم در اتاقم باشد ، نزدیک به خودم .
از اتاق که بیرون نمیامدم ، هر چه می‌خواستم همان جا بود یک خانه نقلی در یک اتاق نقلی . همه چیز را چیدم دور و بر خودم ، فکر کردم ، خواندم ، نوشتم و آخرش شد این .
بعضی‌‌ها با این کار‌ها صادق هدایت میشوند ، بعضی‌‌ها حتا به این تنهائی‌ خود خواسته توجه نمیکنند و بعضی‌‌ها هم مثل من همچنان دایره وار دور خود میچرخند ، یک به سر میزنند یکی‌ به دیوار. فکر می‌کنم باز هم به روزهایی که میشد باهم باشیم ، اگه بودیم وضع من این بود ؟ چه میشد جای اینکه دیر پیدایت کردم ، من زودتر پیدات میکردم  و محکم می‌گفتم باش ، حرف را گوش کن و مثلا تو هم گوش میکردی . خل شدیم رفت .