دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀

یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀
دلم تنگ شده. برای همه‌ی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و حالا نیستند. انگار هیچ نبودند اصلا و ابدا.⠀
فکر می کنم مرا یادشان می آید؟ دلتنگم می شوند؟⠀

پس چرا من از یادشان نمی برم؟ چرا دلتنگ می شوم این همه؟⠀
‎هیچ دوست داشته شدن را یاد نگرفتم. تا دلت بخواهد اما دوست داشتم. تند به میان رابطه دویدن و سرعت دادن به همه چیز را خوب بلدم. احمقم، احمق.⠀
‎فکر می کنم دوباره وقتش شده. چند سال یک بار تکرار می شود. وسط های زمستان، آدم ها می روند. دسته جمعی هم میروند. دردش اما از برای بهار میزند بیرون. میپرسد ردیفی؟ میگویم ردیفم.⠀
‎این اسمش ردیف بودن نیست. هست؟ ردیفم؟ نه نیستم. چه خوب که تو ردیفی. چه خوب که همه ردیفند.