سرانجام در یک عصر غروب جمعه پاییزی، تصمیمم را گرفتم، تصمیم به کشتنِ خودم، جوری که هیچ کس نکرده بود و نکرده باشد حتا، اینطور ساکت بی‌ صدا و طولانی‌. در تمام این پیک‌های چند وقتِ اخیر ترا دیدم، چشمانت را. دلم می‌خواست که بدانی میشود به هزار و یک راه خاموش همدیگر را دوست داشته باشیم و حتا فراموش کردیم که اصلا میشد همدیگر را دوست داشته باشیم. شاید که یک روز مثل آنروز در آنسو به چشمانت خیره شوم و برق چشمانت بکشد من را ...