رها کمی کدر شده مثل همیشه نیست

مثل ستاره های دلش رنگ شیشه نیست

قلبش نمی زند ! به گمانم که مرده است

این مثل قصه های خودش یک کلیشه نیست

 

 

دارد کنار پنجره هی آه می کشد

از چشمه های اشک خودش کار می کشد

با حلقه های خسته ی این دودهای داغ

 بین خودش و آینه دیوار می کشد

 

هی میزند به این درو آن در که پا شود

از این طلسم لعنتی بد جدا شود

بود و نبود او به کسی بر نمی خورد

می خواهد از ادامه ی بودن رها شود

 

می ترسم از تداوم این حس که خسته است

در چشم های قهوه ایش غم نشسته است

مثل درخت خشک و اسیری و که ریشه اش

 مرده ست و ساقه هاش یکا یک شکسته است

 

بهانه، کمی کدر شده ، نه ... عادلانه نیست

از زندگی ، حیات ... نه اصلا نشانه نیست

شرمنده ام ادامه ی این شعر منتفی ست

باور کنید مرده و این ها بهانه نیست

 

از این راهرو یک نفر رد شده

که عطرش همونه که تو می زنی

برای به زانو در آوردنم

تو از مرگ حتی جلو میزنی

از این راهرو یک نفر رد شده

مث ِ وقتایی که تو ناراحتی

نفس میکشم با تمام وجود

عجب عطر خوبی زده لعنتی

صدات میکنم تا همه بشنون

جواب ِ صدام غیر ِ پژواک نیست

من اونقد شکستم حس میکنم

که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست

یه جوری دلم تنگ میشه برات

محاله بتونی تصور کنی

گمونم نمیتونی حتی خودت

 جای خالیتو تو دلم پر کنی