حالا که رفته ای به دل من نشسته ای 

 حالا شنیده ام که دلم را شکسته ای

 

چون باد می روی و به گردت نمیرسم
یا می رسم به پای تو آندم که خسته ای

 

خوش باش ای کبوتر زیبا که اینچنین
از بند دام و دانه ی صیاد رسته ای

 

خون می چکد هنوز از این قلب نیمه جان
قلبی که با نوازش چشمت شکسته ای

 

آری نگفتم و ننوشتم که عاشقم
می شد چه کرد دست و زبانم تو بسته ای

 

اما چه سود رفتی و خالی است جای تو
حالا که رفته ای به دل من نشسته ای

 

 

آن دیده که با مهر به سویم نگران بود

دیدم که نهانی نظرش با دگران بود

آن اختر تابنده که پنداشتمش عشق !

چون سوی من آمد چو شهابی گذران بود ...

 

 

عشقت شبیه حادثه ای بد تمام شد
در یک غروب تلخ و مردد تمام شد

شب پرسه های عاشقی ام صبح روز بعد
باران که روی صورت من زد تمام شد

با آن که خط فاصله هامان زیاد بود
عشق تو با شکنجه ی ممتد تمام شد

صد بار گفته بود دلت دوست دارمت
دیدی چه زود یک ..دو..نود..صد...تمام شد

این ماجرا بدون وداع و بدون حرف
وقتی کسی به جای من آمد ...تمام شد