حوصله ندارم بنشینم و به این فکر کنم که مرا دوست نداری،سخت است، که بخواهم به تو و دوست نداشتنت فکر کنم، نه اینکه یک جا جمع نشوند، چرا جمع میشوند خوب هم جمع میشوند...
-اما نه در ذهن من که در تو خوب جمع میشوند-
حوصله ندارم بنشینم و فکر کنم، تو همه آن هیاهوی آدمها را دوست داری....
و من تنها تو را دوست دارم، آرام تو را دوست دارم
حوصله ندارم...دلم میخواهد به همان رویای بودن تو و در آغوش داشتنت فکر کنم، به همان...
به اینکه هر روز میآیی، من تو را دارم و این بس است...
حوصله ندارم که فکر کنم که انگار بودنم مهم نیست، گاهی حتی نبودنم مهمتر است، اما حوصله ندارم فکر کنم....
دلم میخواهد نمازم نه از سر درد که از سر عشق، از سر خدا باشد
حوصله این نمازهای یکی در میان برای خدا و تو را ندارم که رنج میبارد ازشان...
حوصله ندارم بپرسم کجایی و تو دلت نخواهد جواب بدهی و من گم شوم با سوالم در حرف های تو...
حوصله ندارم فکر کنم دروغ میگویی، همین طوری بهتر است که خودم را به کوچه علی چپ بزنم که تو راست میگویی و ته دلم بلرزد از نبودنت و مطمئن باشم دروغ میگویی!
حوصله ندارم که زل بزنم مدام به صفحه گوشی، به صفحه مانیتور، به صفحه آیفون تا بالاخره تو از همه این تکنولوژی ها بخواهی که بیایی، که بخواهی که دور نشوی...
عزیز من حوصله ندارم زندگی کنم این طوری...
انگار دارم به جای تو میمیرم، به جای همه خوشی هایی که داری و دوری...
بگذار تکلیفم را روشن کنم با تو دستانت، با تو لبانت، با تو چشم هایت، با حواست، با هوست....
قرار نبوده که چون من عاشق شدهام روزی هزار بار بمیرم که تو زنده باشی
قرار بوده تو باشی، منم باشم، عاشق اما...
حوصله ام از خودم سر رفته که میگذارد تو نباشی تا با خیال راحت شماره تو را بگیرد و ناراحت نشوی از هر لحظه بودن من..
میدانی:
نگاهم نمیکنی و بهانه چشمهایت را میآوری که خستهاند...
صدایم نمیکنی و بهانه لبهایت را میآوری که بستهاند...
همراهم نمیآیی و بهانه پاهایت را میآوری که شکستهاند..
خوب که میبینم نه خستهای، نه بستهای و نه شکسته و فقط بهانه میآوری و من از تو خسته تر و بسته تر و شکسته ترم!
از تو بیشتر...ولی نه مثل آن روزها که گلم بودی حرمت نگه میداری و نه مثل بعدترش که گلم بودی و دلم شدی، حرمت نگه میداری، تو حرمت نگه نمیداری، حرمت مرا، چشمهایم را، دستهایم...
حرمت میشکنی...