بی تو من زنده نمانم

بی تو طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده در خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم

بی من از کوچه گذر کردی ورفتی

بی من از شهر سفر کردی ورفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیافتاد به راهی که گذشتی

تا در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوئی زلزله آمد

گوئی خانه فرو ریخت سر من

بی تو در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل شکسته صدائی

برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه بود ونبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

با تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدائی

نتوانم ،نتوانم

بی تو من زنده نمانم

 

 

تنها، سکوت کن وَ نگو فرصتم کم است

وقتی که می روی همه جا رنگ ماتم است

حوا نبوده ای که بدانی بهشت هم

بی اعتبار ِ بودنِ آدم جهنم است

سهم من از پریدن تو یک غزل سکوت

سهم من از عبور تو یک آسمان غم است

یادم نداده بود کسی، خوب من! که عشق

با التهاب و حادثه و درد توام است

باشد... گناه هرچه تو کردی به پای من

این قصه ی مکرر حوا و آدم است

تنها مرا به یاد بیاور شبی که باز

در آسمان چشم تو باران نم نم است....