این دفعه توی قصه اش چهل ساله شدم ولی دوباره عاشقی بی پروبال شدم 

دوباره قهرمان ولی شکست خورده ام از او درون قصه های او همیشه لال می شدم

 خودش پری قصه ها درون کاخ عاشقی ومن برای دیدنش اسیر فال می شدم

 همیشه او به مقصدش مثل عقاب می رسد من نرسیده ام هنوز میوه کال می شدم 

تمام زندگی من تجلی گناه می شود مثل تمام عاشقان چرا محال می شدم؟ 

دوباره قصه اش تمام شد ولی ببین که عشق من هوس شده و بی زوال می شدم 

حالا رسیده وقت سکوتم به یک کلام دیگر نمی نویسم و این شعر آخر است حتی غزل برای دلم می شود تمام 

چیزی نمانده جز غزل و این سکوت تلخ حتی اثر نمی کند این لحظه ها دعام 

گفتم که من ترانه هم از بر نمی کنم آری ، ترانه های دلم می شود حرام

 من در پی رها شدن از روزگار بد این خاطرات کهنه و این حرف های خام 

هی بسته بسته می کنم و می فرستمش بی هیچ قید و شرط و نشانی ، بدون نام