فکری به حالم بکن

 دارم از چشمهای تو

 که نه

 از ارتفاع تمام بودنهایم

 سقوط می کنم

فکری به حالم بکن

باور نبودنت

 نابودم خواهد ساخت

 تو بگو با این همه ناباوری چه کنم؟

چاره ای بیندیش

 من که عادت کرده بودم

 به نبردهای نابرابر

 این بارهم

برنده من نبودم

 وتوچه بی پروا

 اخرین زخمه هایت را

 نثارم می کردی

 تبر نبودی

 اما خب

تبر بودن را خوب می دانستی

چه کودکانه و پر توهم

می خواستمت ای دورتر از دور

نه

من هیچ جای قصه ی تو نبودم

تنها

 حاشیه ای در متن

 یا یک پاورقی

 که هیچ وقت نخواندیش

باتو

 یا بی تو

من این قصه را

ازسر مینویسم

 شاید این بار ترک عادت کردم

و بازنده من نبودم

فکری هم

 اگر به حالم نکردی

خیالی نیست

 می گذارم

 به پای عاشق نبودنت............