دل من یک زندگی معمولی می‌خواهد، با خود معمولی، کار معمولی، خانه معمولی، اتاق معمولی،خیابان معمولی،شهر معمولی، با "تو"ی معمولی...
معمولی بیرون برویم
معمولی غذا بخوریم، معمولی چای بنوشیم، معمولی منتظر روزهایی باشیم

معمولی سینماها و تئاترها را زیر پا گذاشته باشیم
معمولی به فیلم‌ها خندیده باشیم، شاید فکر کرده باشیم حتی، اما معمولی
معمولی منتظر تئاتر توی پارک نشسته باشیم و یا راه رفته باشیم ،اما معمولی
بعد هم توی راه حرف زده باشیم
معمولی ویترین مغازه‌ها را نگاه کرده باشیم، و من چشمم دنبال همه چی گشت بزند و تو نگاه هم نکرده باشی شاید...
معمولی تقویم‌ها را چک کنیم، تعطیلی‌ها را بگذرانیم، حواسمان نباشد وسط یک هفته شلوغ هوای دریا داشته باشیم...
دلم می‌خواهد این "تو"ی معمولی بیاید پیش من
معمولی مرا بغل کند، یعنی آنقدرها هم محکم نباشد ولی بوی عطرت با تنم یکی شود
معمولی مرا نوازش کند، یعنی آنقدرها هم جدی نباشد ولی خوابم ببرد در یک آغوش امن
معمولی با من صحبت کند، یعنی آنقدرها هم حرف نزند، ولی حرف‌هایم را بشنود...
معمولی مرا ببوسد، یعنی آنقدرها هم طولانی نباشد ولی....

راستی تو دلت همه این زندگی معمولی را نخواسته؟