دفترم را باز میکنم،اولین صفحه حکایت از رفتنت دارد

به صفحات دیگر نگاه میکنم،تمام صفحات دفتر از نبودنت،ازغم دوریت،از

چشم انتظاریم وازامیدبه بازگشت ات پر کرده ام

تنها یک برگ سفید باقی مانده،

برگی که برای آمدنت خالی گذاشته ام....

 

و بعد از رفتنت!….

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.

پس ازِ یک جستجوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس

تورا از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب

ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی؟

نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه برمی داشت

تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران بار درهر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد!

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را

با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد !

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم وپرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

 


هیچکی از رفتن من غصه نخورد ، هیچکی با موندن من شاد نشد ، وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت ، بغض هیچ آدمی فریاد نشد ، وقتی رفتم کسی گریش نگرفت ، اشکشو کسی نریخت پشت سرم ، راستی بی کسی درد بدیه ، منم انگار همیشه تو سفرم ، وقتی رفتم کسی غصش نگرفت ، وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد ، دل من می خواست تلافی بکنه ، پس چشه هیچ کس عاشقم نکرد ، وقتی رفتم ، نه که بارون نگرفت ، هوا صاف و خیلیم آفتابی بود ، اگه شب می رفتم و خورشید نبود ، آسمون خوب می دونم ، مهتابی بود ، چشمی با رفتن من خیره نموند ، به در و به آسمون پنجره ،می دونم ، خیلیا گفتن چیزی نیس ، اینکه ماتم نداره بزار بره ، وقتی رفتم کسی اشکش نیومد ، نیومد هیچ جا صدای گریه ای ، توی این دنیا بد ، هیچکی نداشت ، از سفر رفتن من ، گلایه ای ، هیچکی نگاش برام ابری نشد ، زلزله هیچ دلی رو تکون نداد ، راس راسی واسه کسی مهم نبود ،نه که فکر کنی بود و نشون نداد ، چهره هیچ کسی پژمرده نبود ،گلا اما همه پژمرده بودن ،کسایی که واسشون مهم بودم ،همه شاید یه جوری مرده بودن ،بهتره اهالی رویامونو ، بدون توقعی جواب کنیم ،
نباید حتی رو بهترین کسا ،توی بدترین جاها، حساب کنیم ...


یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدمو
گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».

یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».

یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام».

یه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».

یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام».

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام.

خواب و از چشام بگیر مثل همیشه
بگو عمر عاشقی تموم نمی شه
منو با خودت ببر هرجا دلت خواست
دیگه چیزی نمی خوام، این آخریشه
تو شریک دردمی تو این زمونه
تو زمونه ای که عشق رنگ خزونه
پرم از حس غریبی که می دونم

مثل بغضه شایدم بدتر از اونه
توی خلوتم تو بهترین صدایی
برای نفس کشیدنم هوایی
تو رو میشناسه دلم، غریبه نیستی
ساده تر بگم،‌ یه آشنایی
تو یه تعریف زلالی مثل دریا
فرصتی برای کشف یه معما
تو رو میخونم و باور می کنم من
صادقانه با منی همیشه هرجا
تو همون راز نگفته ای تو سینه
منم اون که با تو دیوونه ترینه
همه جا هرجا که هستی هرجا باشی

چشمای منتظرم تو رو می بینه ...............