تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
صدای گریه بلند است و جلمه هایی هم
به گوش یخزده ام می رسد، وَ فریادی
وَ چشم هام، که چشم انتظا تو هستند!
وَ بغض می کُند آن جا جنازه ی من که
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ
بدون تو، همه ی عمر من دو قسمت شد :
اگر چه متن بلندی ست درد دل هایم
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
برای بدرقه نعش من بیا
( هر روز)و کُلَّ دلخوشی زندگی من، این که
این منم من
یه
زمین خشک و بایر با یه عالمه مسافرتن
زخمی روح خسته کوچ چند مرغ مهاجرافق
پوچ و خیالی آرزوهای محالیسقف
ریخته جوی بی آب یه زمین خشک و خالیچشای
بی رنگ و ساده پای خسته و یه جادهبی
هدف گنگ و آهسته راه طول و یه پیادهتوشهءخالی
و رویا حتی بی یه قطرهءآبدل
پر از سوال بغرنج همه موندن توی این قابروز
تاریک و شب تار خلوت بدون گیتاربی
سرانجامیه نامه زندگی بدون یک یارنویسنده
این منم من این کتاب زندگیم بودبیست وسه
سال و نتیجه همهءآشفتگیم بودکاش
که مثل من نباشه هیچکسی تو این زمونهمثل
من تنها نباشه نشه تنهایی دیوونهآخ
ببخشید جا گذاشتم این کلام آخری روانتظار
عادت من بود که حروم کرد زندگیمرواز پشت شیشه
تصویر این شهر
دلگیر همیشه…
شهر غریبه
دلهای غمگین…
هوای بی تو
هوای سنگین
خونه ی بی تو
مثل یه زندون
حیف من و تو…
حیف عشقمون…
خونه ی بی تو
مثل یه زندون
حیف من و تو…
حیف عشقمون …
حیف تو بود ، حیف تو بود
ای گل من
عشق اگه بود ، عشق تو بود
ای گل من
حیف تو بود ، حیف تو بود
ای قلب من
آخر جاده عاشقی
تنها شدم…
نفس بریده
دستای لرزون
اشک توی چشمام
حیف نگفتم بمون
غم یه عاشق…
غم کمی نیست
چه فایده از اشک
وقتی ، وقتی کسی نیست
درد یه عاشق
درد کمی نیست
چه فایده از اشک
وقتی ،وقتی کسی نیست
حیف تو بود ، حیف تو بود
ای گل من
عشق اگه بود، عشق تو بود
تو هم با من نمانی
برو ، بگذار بازگردم
دلم میخواست میشد با نگاهت قهر میکردم
برایت مینویسم
آسمان آبیست
دلم تنگست
وچندیست
دارم با خودم ، با عشق می جنگم
اگر میشد برایت مینوشتم
روزهایم را
و سهم چشم هایم را
سکوتم را
صدایم را
اگر میشد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر میشد
که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را مینشانم جای یک دلتنگیه ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم
بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده
بچشمان تو دل بسته
توهم حرفی بزن
چیزی بگو
هرچند تکراری
بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟
خودم میدانم از چشمانت افتادم
ولی اینبار بیا و خرده هایم را
ز زیر دست و پا وردار
بیا و منتی بگذار
برای من که دلتنگم
سکوت کردم و گفتی به خانه ات برگرد
به عصر ساده ی بعد از جوانه ات برگرد
خیال میکنی از من جوانه می ماند؟
برای بودنم آیا بهانه می ماند؟
قسم به حضرت چشمت عبور می کشدم
...که اشتیاق رسیدن به گور می کشدم
مرا بگو که به یادت هزار پاره شدم
اسیر پنجه ی قهر غمی دوباره شدم
دو باره بارش باران به حال باور من
هزار مساله اما اگر ...که در سر من
چگونه می شود اخر به سادگی نشکست؟
به خویش می رسی آری غبار ها که نشست
سکوت پنجره ها را به فال من بنویس
تمام درد قفس را به بال من بنویس
به خط خون بنویس از شکسته بالی من
بگو که گم شده دلداده ی خیالی من....
تو در حوالی کوچی نگو که می مانی
نگو به فکر زمینی به فکر بارانی
نگو به آخر دنیا نمی رسد دل من
نگو! خبر که نداری کجاست مشکل من!
من از شروع دو چشمت اسیر پایانم
اسیر بارش دردی به شکل بارانم
شکوه مردن من را ببین و قصه بگو
و ضربه خوردن منرا ببین و قصه بگو
نگاه اخر من را به خاطرت بسپار
بیا و نعش دلم را ز کوچه ها بردار
ببخش باقی من را... که ذره های مرا
به هیچ کس به ستاره نگو بهای مرا
نگو به خاطر یک اتفاق ساده شکست
عزیز من بنویس از خیال جاده شکست
بگو که شاعر و تنها شبیه پنجره بود
بگو که عاشق باران سکوت پنجره بود