هزار و سیصد و هشتادو سه ، یادت هست؟؟؟

گریز من و تو از این حصار ، یادت هست؟؟؟

نگاه سرد تو در گرمی دلم می سوخت

کنار پنجره ای بی غبار ، یادت هست؟؟؟

گذشته بودی از این قصه های تکراری

به اسب چوبی دوران ، سواریادت هست؟؟؟

منم که مست و تهی بودم از همین تکرار

تو طعم آن می بی اعتبار ، یادت هست؟؟؟

درون چشم تو راز دلت نمایان بود

هنوز شور و نشاط قرار ، یادت هست؟؟؟

به بوسه های قدیمی دوباره رو کردیم

هزار بوسه بر انگشت یار ، یادت هست؟؟؟

من و تو میوه ی ممنوعه لب به لب خوردیم

بگو که دلهره ی انتظار یادت هست؟؟؟

تمام بد نظران را به سجده آوردیم

 تو ماه سوم بعد از بهار یادت هست؟؟؟؟!؟

 

 

از میان مداد رنگی ها ؛ با تامل سفید را برداشت

مرد عاشق تر از همیشه خویش ، باز یک طرح تازه در سر داشت

دختری را کشید توی غبار ؛ روسری سفید روی سرش

دختری را که پشت پنجره ای در خودش بود و چشم بر در داشت

کم کمک طرح رنگ عشق گرفت ، رنگ لبخند لیلی و مجنون

کاغذی ساده که از این به بعد ؛ بوی ابیات هفت پیکر داشت

عکس خود را کشید توی حیاط ؛ شاخه ای گل گرفته در دستش

چشم در چشم ماه می خندید ... در همین جای قصه دختر داشت 

بال و پر می گرفت از شادی ... لحظه ای بعد خنده های سلیس

دست هم را گرفته ... اما ... نه !... او فقط در خیال پر پر داشت

مثل پیراهنی تهی از تن ؛ توی خود پوچ پوچ می چرخید

چشم ها... روی صحنه چرخی زد ، مثل دوربین آخرین برداشت

رد پا یی سفید تا دم در ... باد از برف ها گذر می کرد

طرح شد یک تراژدی تلخ ، بوی غم کل صحنه را برداشت

 

********

صبح ؛ قابی سفید بر دیوار بوی یک عشق محرمانه گرفت

این هم از عشق سهم شاعرهاست ... مرد این را همیشه باور داشت

  

گلم! بهار قشنگم! سلام... خوبی عزیز؟

یکی دو ساعت دیگر حلول نوروز است

اگرچه بی تو برایم بهار و غیر بهار

شبیه فصل زمستان، شبیه هر روز است

نشسته ام که برایت دعا بخوانم عزیز

دوباره پای همین هفت سین هرسالی

چه استقامت تلخیست روی کاغذ خیس

بخواهی هی بنویسی که سخت خوشحالی

چقدر جای تو خالیست پای سفره! ببین

چه هفت سین قشنگی به خاطرت چیدست

چه سبزه ای به امید تو سبز کرده دلم

ببین که جز تو به روی کسی نخندیدست

ببین، ببین به چه روزی نشسته بی تو دلم

کجاست عیدی دستان پر سخاوت تو

چرا نمی رسد امروز پس به دادم عزیز

نگاه های قشنگ و پر از نجابت تو

ببخش! این دم عیدی... هر آنچه می گویم

تمام بابت این انتظار طولانیست

خدانکرده نبینم دلت بگیرد عزیز

منم که سهمم از این ماجرا پریشانیست

کنار سبزه و قرآن و تنگ ماهی و آب

منم و عکس قشنگت که رو به روی من است

منم و مثل همیشه همان دو چشم نجیب

که تک مخاطب یک عمر گفتگوی من است

دوباره مثل همیشه به رسم هر سالی

تکانده ام همه جا را برای آمدنت

غبار پنجره ها را گرفته ام که شبی

میان خانه بپیچد صدای در زدنت

فدای عکس قشنگت، بگو که با چه زبان

بگویم این دل ساده برای تو تنگ است؟

بگو چگونه بگویم که بی تو پای دلم

برای گفتن حتا دو بیت هم لنگ است

چقدر حوصله دارد دلم که باز از تو

هنوز هم به خیالش که می رسد خبری

نشانه ای... گل سرخی... پیام ناچیزی

دو خطِ نامه گنگی... سلام مختصری

اگرچه مثل همیشه تمام این همه سال

عزیز! پیش خودم اشتباه می کردم

اگرچه شب به شب از نو هزار برگ سپید

به عشق این که بیایی سیاه می کردم

اگرچه باز نوشتم: گلم! ملالی نیست

میان وسعت دردی که یادگار تو بود

نبوده ای که ببینی چطور این همه سال

دو چشم ساده ی غمگین در انتظار تو بود

تو فکر عید خودت باش! جای من را هم

کنار سفره عیدت، عزیز، خالی کن

برو و قصه عشق مرا دهان به دهان

دوباره زمزمه در گوش این اهالی کن

به فکر آنچه که بر من گذشت ساده نباش

فقط به من بنویس این بهار خوشحالی

بگو که حالِ نگاهت هنوز هم خوب است

بگو که عید قشنگیست، عید امسالی

در انتها گل خوبم! فقط مواظب باش

که چشم های قشنگت غریبه تر نشوند

بیا که مثل همیشه دو چشم ساده ی خیس

دوباره گوش به زنگ صدای در نشوند

گلم! بهار قشنگم! برو! خداحافظ

همین یکی دو دقیقه حلول نوروز است

اگرچه بی تو برایم بهار و غیر بهار

شبیه فصل زمستان، شبیه هر روز است