-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1403 20:01
دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀ یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀ دلم تنگ شده. برای همهی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1403 21:09
ژان لوک گدار میگفت ادم عاشق یک فیلم نباید بشود، عاشق یک زن باید بشود، فیلم را نمیتوان بوسید. آقای گدار، اگر بوسیدی و هیچ بوسهای بعد از آن دیگر طعم بوسههای قدیم را نداشت بعد از آن چه؟ چه گِل نجسی به سر بگیریم حالا که طعم زندیگیمان، عاشقیمان، فکر کردنمان و همه چیزمان عوض شد؟ این ها را با خودم میگویم که مثلا نافرجام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1402 14:07
چیزی هست که بتونه خوشحالت کنه؟ _ با خودم میگم تو ♥️
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1402 10:19
دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀ یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀ دلم تنگ شده. برای همهی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1402 10:31
حقیقت چیز عجیبیست، میتوانی مدتها تلاش کنی که رویش سرپوش بگذاری اما آخر سر راهش را به همه جا پیدا میکند. حقیقت این بود که بزرگترین جنگ رو به بقیه نباختیم، به خودمان باختیم که به جای کلام دست به سلاحِ دوری و فرار بردیم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1402 15:47
وقتی میگم «دلم برات تنگ شده»، دارم در مورد الان صحبت میکنم. نه یه لحظه قبل، نه یه لحظه بعد. اینکه دلتنگیم رو به زبون میارم یعنی انقدر دوریت رو توی خودم ریختم که از نبودنت لبریز شدم. برای من دلتنگی یعنی همین الان. یعنی اگه امروز برای دیدنت به هر دری میزنم معنیش این نیست که هروقت یادم افتادی از دیدنت همینقدر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آبانماه سال 1402 20:56
حالمان برای هم بد است ، قلبمان میتپد برای هم ، نگاه میکنیم به هم وقتی رویمان یک سمت دیگریست ، میترسیم از تلاقی نگاهامان ، اینکه یکهو نبیند دارم نگاهش میکنم و شیدایی و شیفتگی را از چشممان بخواند . ما مردمان ترس بودیم ، میترسیم که نکند این ادم هم همان قبلی باشد ، زودتر از هر قاضی بیرحمی محکوم کرده بودیم خودمان را و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مهرماه سال 1402 15:51
دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀ یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀ دلم تنگ شده. برای همهی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1402 14:34
آدم توی نوشتن هی یک گذشته ای را دارد مرور می کند، خوب یا بد. اینکه آدم هی یک گذشته ای را با تمام مزخرف بودنش مدام زیر و رو کند، با تمام خوب بودنش هی و هی نشخوار کند، یعنی یک جای کار می لنگد. یعنی زندگی توی حالا جریان ندارد. آدم می خواهد هی جاودانه کند همه آن چه گذشت را.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1402 18:42
دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀ یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀ دلم تنگ شده. برای همهی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیرماه سال 1402 19:12
بیشتر ما آدمها همین هستیم؛ خدای جنگهای تک نفره، و پیروزِ میدانهای بدون حریف! که در ذهنمان میجنگیم و زخمی میکنیم و شکست میدهیم و در واقعیت یک کاملا راضیِ ساکت و آرامیم، با لبخند کِشدار عمیقی بر لب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1402 16:35
این دفعه توی قصه اش چهل و یک ساله شدم ولی دوباره عاشقی بی پروبال شدم دوباره قهرمان ولی شکست خورده ام از او درون قصه های او همیشه لال می شدم خودش پری قصه ها درون کاخ عاشقی ومن برای دیدنش اسیر فال می شدم همیشه او به مقصدش مثل عقاب می رسد من نرسیده ام هنوز میوه کال می شدم تمام زندگی من تجلی گناه می شود مثل تمام عاشقان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1402 10:42
به تو براى اینکه میتونى ساعت ها از من بیخبر باشى غبطه میخورم.. برا همه ى اون لحظه ها که تصمیمِ آخرت، رفتنه. من عاشق اون نفسِ عمیق و خیالِ راحتتم وقتى تلفنت روم خاموشه و فکر میکنى پرونده ى من برا همیشه تو زندگیت بسته شده. تو که نمیدونى من چقدر خسته ام از خودم، تو که نمیتونى منو ببرى از پیش خودم... لااقل بگو دنیا بدون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 فروردینماه سال 1402 00:19
نه جدید نیست ، آدم به چیز هایی که میخواهد نمیرسد ، از یک شب معمولی بهاری ، از نگاهی که لحظه به لحظه بهاش گره میخورد ، از ترسی که از رفتنش ایجاد میشود و از میانِ همهٔ اینها ، یکهو به خودت میآیی و میبینی که نمیتوانی داشته باشیاش و این پایان قصه است ، خیلی کوتاه ، یک شب ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1401 23:04
زمین جای بدی نیست ، حداقل برای بعضی ، یک ساعتش هم غنیمت است ، مینشینی با خودت فکر میکنی ، به روزها ، به ادمها ، به کارها ، رابطه ها ، دروغ هایی که گفتی ، خیانت هایی که کردی ، به از خودگذشتگی ها یا هر چه . ادمها را برچسب میزنی و از هم جدا میکنی مثل لباسهای تابستانی ، زمستانی . بعد که ازاد شدی یکهو چشمت به چیزهای دگر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 بهمنماه سال 1401 14:50
تو زندگی خیلیا این اتفاق افتاده. کسی از ناکجا پیدا شده و توازن قاب زندگیشو رو به هم زده. اومده تو زندگیش و معادلاتشو رو بهم زده. کسی اومده که سپرهایی که با تجربهی اتفاقای تلخ برای خودش ساخته جلوی تیرهاش رو نگرفته. کسی اومده که جرأت بهمون داده کارایی که خیلی وقته دوست داریم را بکنیم و نکردیم، بلاخره انجام بدیم کسی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1401 17:48
تو با من صمیمی نیستی، تو با اونی صمیمیای که میری پلوش غر میزنی، اونی که هیجانات کوچیک روزت رو دوست داری زودتر از همه بهش بگی، با اونی که یه قراره دو ساعته میذاری و میبینی ده ساعت باهاشی، تو با اونی صمیمیای که وقتی پلوشی دیگه موبایلت رو نگاه نمیکنی اگه چمشت به گوشیت بیوفته و اسم کسی رو ببینی موبایل رو سایلنت میکنی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1401 14:30
برای چندمین بار در رابطه عاطفی وقتی جواب را می دانید وارد بازی سوال پرسیدن نشوید. آدم ها جواب یک سری سوال ها را بیشتر اوقات دروغ می دهند . یکی از دلایلش فرهنگ ماست که صراحت در آن با وقاحت و بی ادبی اشتباه گرفته می شود . دلیل دیگر اینکه پای منافعشان وسط می آید، دلیل دیگرتر دلسوزی و خواست ناراحت نکردن طرف مقابل و بدترین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1401 22:15
دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀ یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀ دلم تنگ شده. برای همهی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مهرماه سال 1401 12:10
همه آدمهای جالب زودتر از بقیه میروند. همانها که باهاشان خودت هستی، نمیترسی و گذر زمان را اصلا نمیفهمی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1401 21:05
آنهایی که ما را همانگونه که هستیم میپذیرند و تلاش میکنند لبخندهایمان عمیقتر و آرامشمان طولانیتر باشد، همانهایی هستند که ماندگار میشوند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1401 20:44
پایان ساده اى بود، او نمى خواست با من باشد! اولین چیزى که دم دستش بود را، بهانه کرد، و رفت. زمستان بهانه اش نبود، من بودم!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1401 12:43
دلم برایت تنگ شده. بعضی روزها زیاد به یادت می افتم. وقت هایی که ابر باشد یا باران باشد. گاهی کمتر، اما همیشه. همیشه هستی.⠀ یک جور ترسناکی که انگار تمام نمی شوی. تمام کردن چه شکلی است که من بلدش نیستم؟ که همیشه تمامم می کنند و بلد نیستم که تمام کنم؟ ⠀ دلم تنگ شده. برای همهی آدم هایی که یک روزی قسمتی از زندگیم بودن و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1401 20:35
این دفعه توی قصه اش چهل ساله شدم ولی دوباره عاشقی بی پروبال شدم دوباره قهرمان ولی شکست خورده ام از او درون قصه های او همیشه لال می شدم خودش پری قصه ها درون کاخ عاشقی ومن برای دیدنش اسیر فال می شدم همیشه او به مقصدش مثل عقاب می رسد من نرسیده ام هنوز میوه کال می شدم تمام زندگی من تجلی گناه می شود مثل تمام عاشقان چرا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1401 09:54
دیر آمدن، هزاران بار بدتر از نیامدن است، حسرت و ای کاشها دل آدم را به قعر چاه میبرد. اگه دیر شده صحبتش را هم نکنید دیگر، تمام شد، در این گور مرده نیست.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 فروردینماه سال 1401 10:55
ادم تلاش بیهوده میکند ، سعی میکند رابطه خراب را هی جمع کند و سرپا نگه دارد ، اما نمیداند ، قصر که سهل است ، یک گاری هم با شن درست کنید ، وقتی میریزد دیگر هیچ شکل اول نمیشود . اول با حرف ، محبت ، بوسه ، خواهش ، التماس ، قهر ، دعوا ، داد و بیداد و فحشکاری در نهایت . نمیشود مثل ادم سابق بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1400 20:33
از میان تمام نشدنها، نبودنها، نمیشودها و همه چیزهای از این دست، هیچ نشدن و نمیشودی پدرم را در نیاوره بود به مانند نبودنت. هیچ کدام انقدر زور نداشت که زمین بزند مرا. اما خب برای هرچیزی بار اولی وجود دارد. چه بار اولی هم شد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 بهمنماه سال 1400 10:14
روز هاست که فکر میکنم یک روز برایتان تعریف کنم که چقدر آدم مزخرفی بودم، نمیترسم که این تصویر، همین تصویرِ داغون هم از بین برود، نه، از این میترسم ⠀ ⠀ که اطراف را نگاه کنم و یکهو ببینم باز هم سبک نشدم، حالم بد است، آن وقت چه خاکی به سرم کنم؟⠀
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 دیماه سال 1400 14:11
قرار نیست همه زیبا باشند، قرار نیست همه شمع مجلس باشند، یک سری آدمها هستند که به چشم هیچکس نمیآیند، اما بدجور آدم هستند. اون شکلی باشید به نظرم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آذرماه سال 1400 19:48
فکر می کنم جای یک زخم هایی خوب نمیشود، میماند و هر وقت چشمت افتاد بهش، یادت می افتد تو را یک روز یکی که دوست تر داشتیش از باقی، انکارت کرد که انگار پرتت کرده باشد بیرون از زندگیاش. تو را یکی که عزیز ترت بود از دیگران، ندید. خودت را و دل شکستگیت را. رابطه اینجور نمیشد، میشد یعنی، من ادمش نبودم. ⠀ کلا آدم مناسبی برای...