باز دیشب به تو اندیشیدم

تا سحر با دل خود میگفتم: تو چه عاشق بودی

تو که با ان همه درد

تو که با ان همه غم

باز دیشب به تو اندیشیدم

یاد تو در دل من مهمان بود

تا سحرگاه بخود پیچیدم

و به چشمان تو اندیشیدم

با خودم میگفتم:چشم تو دریا بود

که به هر باغچه ای جان میداد

و زمانی که زمین تشنه ی روئیدن بود

چشم تو وعده ی باران می داد

باز دیشب به تو اندیشیدم

شب بارانی من چه شب خاطره انگیزی بود

که تو بودی و دگر هیچ نبود

بهار که میشود
یادم می آید باید دوباره برای خدا عاشقی کنم
یادم می آید باید دوباره آغاز شوم 
نمیدانم چطور و از کجا
اما خوب میدانم باید آغاز کنم ....
همه قرص هایم را دور بریزم
چتر بر ندارم و مثل همیشه زیر باران بروم .... تا عاشقی کنم !
باید بو بکشم بهار را
باران را
عطر اقاقی را
باز کنم پنجره را
تا نسیمی که همه عمر دلتنگش نبودم
آغوش باز کند برایم ....

 

 

ته نوشت: می خواهم آشتی کنم ....
با خودم
دلم
قلمم
اگر این درد امان دهد و تاب بیاورد مرا

به رسم چند ساله.. در این روزهای سال باید از سالی که

گذشت اینجا یکی دو خط بنویسم و بسپارمش به خاطرات ...

٨٨ برای من شبیه شقایق درشتی ست که در میان دفترم

 میگذارم و سرخی اش کاغذ صفحات دیگر را تر میکند ...

 شبیه اتاق شیشه ای بزرگی پر از پروانه ست که سوختنش را

 از میان انگشتان دست تماشا کرده باشی.....

یا شبیه خواندن سطرهایی ست از غمنامه هایی که

هق هقت را با لرزش دردآلود وحشت و تحسینت می آمیزد ...

شبیه تنگی نفسی ست که به آن دچار شده ام .... 

با این حال آسمان را که نگاه میکنم آسوده میشوم

کسی هست بزرگتر از آنچه در تصور آید

کسی هست در این نزدیکی تماشاگر و تسلی بخش!

سالی پر از باران،راستی،آشتی و عدالت برای همه

آرزومندم.. و هزار بار اینرا مینویسم که افتخار میکنم اینجا زندگی میکنم.. ایرانی ام

هم نسل این بچه ها بوده ام و برایشان در حد بضاعتم 

عاشقانه نوشته ام..

سال نو

مبارک

لبخند بزن... بی لبخند تو ، سال من نو نمی شود