حالمان برای هم بد است ، قلبمان میتپد برای هم ، نگاه میکنیم به هم وقتی رویمان یک سمت دیگریست ، میترسیم از تلاقی نگاهامان ، اینکه یکهو نبیند دارم نگاهش میکنم و شیدایی و شیفتگی را از چشممان بخواند .

ما مردمان ترس بودیم ، میترسیم که نکند این ادم هم همان قبلی باشد ، زودتر از هر قاضی بیرحمی محکوم کرده بودیم خودمان را و زودتر از هر جلاد و سلاخی خودمان را تکه تکه . بعدش چه ؟ بعدش هیچ چه ! در همین گه دستو پا زدیم ، چایی خوردیم و سیگار کشیدیم و به موزیک تو جاده گوش دادیم . .