باورم شده که دیگه...
قصهء ما ناتمومه...
انگاری از جنس ِ بُغضه...
در سکوت و بی‌کلومه...

آره می‌دونم جوونی...
مثل غنچه‌ها می‌مونی...

می‌دونم آخر راهم...
می‌دونم، تو هم می‌دونی...

بهار زندگی من...
همیشه شکل پائیزه...
وقت ِ گل‌دادن گلها...
برگ ِ شاخه‌ها میریزه...

یکی می‌گفت عشق دروغه...
مثل آدما تو قصه...
ولی شعله‌هاش همیشه...
داره تو دلها میرقصه...

چرا اینقدر عشق غریبه...
مثل من تو این خیابون...
تک و تنها، گیج و حیرون...
همیشه بی‌سر و سامون..
.

غصه‌خوردن توی غربت...
توی تنهایی نشستن...
عاقبت بی‌کس و تنها...
مثل آئینه شکستن...

بازم ابرا غصه‌دارن...
باز دارن هوای بارون...
و صدای چیک‌چیکاشون...

داره میاد توی ناودون...

بازم آسمون ِ ابری...
دل ِ آسمون گرفته...
چشای
بارونی تو...
هنوزم یادم نرفته...

عاشقای فصل پائیز...
تو خیابونا دوباره...
بعضی‌ها پیاده بودن...

بعضی، مثل ما سواره...

برام از خدا می‌گفتی...
روزهایی که رفته از یاد...
دست ِ تو، تو دستای من...

موهاتم، تو دستای باد...

دل ِ تو که بی‌قرار بود...
اشک ِ چشماتو، رو میکرد...
دلهامون پر از شقایق...
آخه کی از هم جدا بود؟..
.

حالا بعد از اینهمه اشک...
میگی چشم بروت ببندم؟...
بی تو آخه مگه میشه؟...
که به این دنیا بخندم؟...

گاهی از خودم می‌پرسم...
چرا سهم  ِ من همین بود؟...
تو میون آسمون‌ها...
سهم  ِ من ولی، زمین بود..
.

این روزا فصل ِ بهارو...
دیگه دوست ندارم اصلا...

تو میای بیادم...
نصف دیگهء وجودم...
دل ِ تو، مُهر  ِ نمازم...
جای سجده و سجودم..
.
یاد ِ خاطرات ِ مبهم...
یاد ِ اشکای فراوون..
.
یاد ِ لحظه‌های شیرین...
یاد ِ باهم بودنامون...

آخه کی فکرشو میکرد؟...
که بدون تو، برم من...
یه کاسه آب نمیاری؟...
عزیزم، مسافرم من...

واقعا سختمه رفتن...
اما راهی هم نمونده...
میرم، اما جا گذاشتم،
دلمو... پیشت نمونده؟...

حالا من یه اتفاقم...
که روزی صد بار میافته...
شدم عادت واسه مردم...
مثل حرفایی که مُفته...

مثل قاب ِ عکس ِ خالی...
به تن ِ دیوار نشستم...
جای عکسهای تو، خالی...

توی قاب ِ سرنوشتم...

باز از اون حرفا زدم من...
چرا آدم نمیشم من؟...
ای خدا برس به دادم...
تا ز غم، راحت بشم من..
.

 

 

هزار و سیصد و هشتاد و سه ، یادت هست؟!

گریز من و تو از این حصار ، یادت هست؟!

نگاه سرد تو در گرمی دلم می سوخت

کنار پنجره ای بی غبار ، یادت هست؟!

 

گذشته بودی از این قصه های تکراری

به اسب چوبی دوران  ، سوار یادت هست؟!

منم که مست و تهی بودم از همین تکرار

تو طعم آن می بی اعتبار ، یادت هست؟!

 

درون چشم تو راز دلت نمایان بود

هنوز شور و نشاط قرار ، یادت هست؟!

به بوسه های قدیمی دوباره رو کردیم

هزار بوسه بر انگشت یار ، یادت هست؟!

 

من و تو میوه ی ممنوعه لب به لب خوردیم!

بگو که دلهره ی انتظار یادت هست؟!

تمام بد نظران را به سجده آوردیم

- تو ماه سوم بعد از بهار یادت هست؟!!

 

من می‌توانستم برایت همسفر باشم

یا دستکم می‌شد برایت بال و پر باشم

ای کاش می‌شد تا ابد ، تا آخر عمرم

در چشم تو یک شاعر پرشور و شر باشم

می‌خواستم وقتی که غم داری و دلتنگی

با خواندن شعری برایت خوش‌خبر باشم

امّا تو ترساندی مرا ، راه مرا بستی

نگذاشتی از این که هستم بیشتر باشم

 

حالا که رفته ای به دل من نشسته ای
حالا شنیده ام که دلم را شکسته ای

 

چون باد می روی و به گردت نمیرسم
یا می رسم به پای تو آندم که خسته ای

 

خوش باش ای کبوتر زیبا که اینچنین
از بند دام و دانه ی صیاد رسته ای

 

خون می چکد هنوز از این قلب نیمه جان
قلبی که با نوازش چشمت شکسته ای

 

آری نگفتم و ننوشتم که عاشقم
می شد چه کرد دست و زبانم تو بسته ای

 

اما چه سود رفتی و خالی است جای تو
حالا که رفته ای به دل من نشسته ای