پرده اول :


تو روی مبل نشسته بودی و من کنارت مشت میزدم به دیوار که چرا بهم دروغ گفتی ، دستم خون میشد و دیوار میریخت ، تو گریه میکردی انگار که من قاتلم . خواستم بمیرم و انقدر نترسی از من . •


پرده دوم :


دوستت وسط مهمانی زیاد مست بود ، همه چیز را اعتراف کرد ، اینکه به اش گفتی با من اینده ای نداری و باید فکر خودت باشی ، تنها باری بود که موقع دعواهامان انقدر عصبی شدم که زدم در گوشت ، نه اینکه حسادت باشد ، اینکه این پسره جعلقی که یواشکی باهاش دوست بودی حتی پای تلفن جرات نداشت به خاطر تو بتوپد به من ، عذر خواهی کرد و قطع کرد . •


پرده سوم :


گفتی صبر کن دارم جدا میشم ، ان موقع حتی هیچ مشکلی هم نداشتیم با هم. یکهو دلم ریخت ، گفتی چیه ؟ خوبه که ، نگات کردم و گفتم طلاق بگیری دیگه مال من نیستی ، خندیدی و گفتی دیوونه ای تو . همینم شد ، صبح طلاق گرفتی و شبش من را گذاشتی کنار .


پرده چهارم :


داشتم روی گوشی به ات نشان میدادم که چطوری میشود سایه ها را کمتر کرد که یهو تکست ان مرتیکه بی پدر مادر با سنِ خر عیسی و ٢ تا بچه هم سن من امد که دوستت دارم ، کی برمیگردی عشقم ؟ گوشی را قاپیدی از دستم بدون اینکه بدانی واقعا دیگر برایم مهم نبود ، نه تو ، نه عشقت ، نه هیچ چیز دیگری بینمان . فهمیده بودم که تو مال من نیستی ، مال همه ای ، هر کس که هر لحظه خوش تر باشی باهایش .


پرده پنجم :


قرار نبود من آنجا باشم ، قرار نبود یکهو از مغازه بزنم بیرون و از آن کوچه لعنتی رد شوم ، قرار نبود من ماشین ترا ببینم ، قرار نبود تو جای میدان فاطمی ، توی آن خانه لعنتی ولنجک باشی‌ .یادم میاید فقط داد میزدم که چرا به من دروغ گفتی‌ ، فقط می‌خواستم بدانم چرا .


پرده ششم :


دعوای سختی کردیم ، آن‌ هم بعد از اینکه من طبقه معمول با اینکه مقصرِ هیچ چیز نبودام ، باز گل به دست درِ خانه ات بودم . اینجا هم قرار نبود که من یه سری چیز‌ها را بدانم و بشنوم .صبحش که از خواب بیدار شدیم حرف‌هایت شکست من را . اینکه نه روحت با من ارضا میشود و نه جسمت . از من به شما میان پرده نصیحت ، وقتی‌ این حرف رای شنیدید بزنید به چاک ، دو پا دارید ، دو پا دیگر قرض کنید و بزنید به چاک .


پرده هفتم :


چای به دست تو حیاطِ هتل کورش نشست بودیم ، نگاهم کردی و گفتی‌ من اگه قرار باشه به یه مرد تو زندگیم اتکا‌ کنم تو‌یی‌ ، چشمت دنبال هیچ زنی‌ نیس ، دوس دارم وقتی‌ میبینم که به هیچ کس جز من توجه نمیکنی‌ ، دوس دارم میبینم کسی‌ رو غیر از من نمی‌خوای . قرار نبود من بدانم همهٔ این‌ها خزعبل‌های بعد تختِ خوابیس که تحتِ تاثیر هوای خوبِ زده میشود .


پرده هشتم :


وحشت کردم یک لحظه ، از اینکه نباشی‌ ، از اینکه یک روز یکهو ، چشمانم را باز کنم و ببینم نیستی‌ . خوب باشد نباش ، اما من چه کنم ؟ من چیزی غیر از دوست داشتنت بلد نبودام . من از رفتنت نمیترسیدم ، از زندگی‌ِ بدون تو میترسیدم .


پرده نهم :


یک شبی‌ خیلی‌ خوب بودیم باهم ، از آن پنجشنبه شبهای ناب ،

از اینها که همه حسودیشان میشد به مان ، آخر شب تو خونه ، صحبتمان کشید به همان بحث همیشگی‌ ،

اینکه همدیگه را قائم کنیم از مردم ، کسی‌ نداند که ما با هم هستیم ،

دلیلش چه بود ؟ اختلافِ سنمان ؟ یا اینکه من چه نداشتم که هیچ به من نگفتی ؟


پرده دهم :


دعوامان شد ، با مشت زدم به دیوارِ پشت سرت که چرا ؟ چرا نمی‌فهمی ؟

چرا هیچ وقت درک نکردی که انقدر دوستت دارم که دنیا یا را برایت به آتش میکشم ؟

میگفتی‌ دیوانه شدم ، میگفتی‌ عصبی‌ام ، هیچ وقت نفهمیدی که همه چیز را زیر پا گذشتم که

یک ذره خنده ات را ببینم ، مهم هم نبود که بقیه چی‌ فکر می‌کنن ، مهم تو بودی


پرده یازدهم :


به من میگفتی‌ پسر خوبی‌ است ، میداند که ما با هم دوستیم ، میداند که من را دوست داری ،

بعدش یک مسیج فیسبوک از یارو که عزیزم شبت بخیر ، غیر از بوس چی‌ داری برام تو که انقدر جذابی ؟

می‌خواستم همهٔ استخوان‌های بدنش را خوردِ خمیر کنم ، جاکشی که تو صورتِ من فدایت شوم و اینها

بود ، پشتِ پرده دنبال هرزگی . چرا همه دنیا بسیج شده بودند که من با تو آرامش نداشته باشم ؟


پرده دوازدهم :


کسی‌ نمی‌دانست که چه روزی برمی‌گردی از مسافرت ، قرار بود مستقیم بیای خانه من ،

می‌دانستی که ۱۲ روز دوری از تو چه تاثیرِ بدی رو من می‌گذرد ، پریشان بودم ، این وسط

سروش زنگ زد گفت چته ؟ گفتم برایش ، فقط در جوابم گفت یادت باشه آدمی‌ که به

تعهد قانونیش پایبند نیست ، هیچ موقع واسه تو نمیمونه ، خداحافظی کرد و قطع کرد .

راست میگفت ؟ همان زمان باید می‌کندم از تو ؟ .


پ.ن : این نمایشنامه یا داستان نیست ، زندگی واقعی است . ادامه خواهد داشت ...سکوت دیگه گزینه روی میز نیست وقتی با وقاحت مواجه میشی .