در جان من شرارت معصومیست وقتی غزل برای تو می خوانم
وقتی که رام دشت خیال توست تنها غزال روح پریشانم رویای عاشقانهء مغمومیست در ذهن دختران خیال من
در قاب خیس حافظه ام دختری مغرور و سرد خیره به چشمانم دارد مرا اسیر نگاه خود... دارم اَ... سیر می شوم از بس هی
می پرسم از خودم که چه می خواهد با آن نگاه یخ زده از جانم؟من فکر می کنم «چه کسی را او ...؟» او فکر می کند «چه کسی را من...؟»*
افسوس می خورم که نمی داند...، افسوس می خورد که نمی دانم..!با آنکه از گلوی غزل هر بار فریاد می زنم که تو را من دوست...
دارم به ابتدای شما نزدیک... دارید می رسید به پایانماین بار من -عروسک این بازی- با ساز کهنه ء تو نمی رقصم
آقای شعرهای عبوس من! با ساز های تازه برقصانم
این دفعه توی قصه اش بیست و چهارسال می شوم
ولی دوباره عاشقی بی پروبال می شوم
دوباره قهرمان ولی شکست خورده ام از او
درون قصه های او همیشه لال می شوم
خودش پری قصه ها درون کاخ عاشقی
ومن برای دیدنش اسیر فال می شوم
همیشه او به مقصدش مثل عقاب می رسد
من نرسیده ام هنوز میوه کال می شوم
تمام زندگی من تجلی گناه می شود
مثل تمام عاشقان چرا محال می شوم؟
دوباره قصه اش تمام شد ولی ببین
که عشق من هوس شده و بی زوال می شوم
غنیمتی ست تو را عاشقانه بوسیدن
و در تداوم این حس تلخ پوسیدن :
- که تو برای کس دیگری و من با تو
و تا همیشه از این ارتداد ترسیدن
باز شب ماند ومن این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماند ومن ودیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم که تو می آمدی ودل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد
"آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد"
تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
"آی تو تو که فریب من و چشمان منی
تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای"
در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
تو کجایی ومن ساده ی درویش کجا
تو کجایی و من بی خبر از خویش کجا؟