یه مدتی بود
حس میکردم دارم
کمرنگ میشم تو زندگیت..
داشتی دل میکندی
و اینو کاملا حسش میکردم..
ما بیشتر ازونی یکی بودیم
که بتونی پنهونش کنی ازم..
بخودت فرصت دادی..
سرفرصت..
کم کم‌بریدی دلتو..
یادمه یه شب..
پرسیدم ازت
داری حذفم میکنی؟
گفتی خجالت بکش..
بهونه آوردی..
حالااینروزا
داری به خودت می پیچی
که
حرف آخرو بهم بزنی..
خدافظیه آخرو..
راحت بگو..
راحت کن خودتو..
مطمئن باش حرف نمیزنم‌رو حرفت ...
بروت نمیارم هیچی و
منت هم نمیذارم بابت چیزی..
فقط یه حسرت..
کاش همونقدر که بخودت فرصت دادی برا بریدن ازین رابطه..
منم درجریان میذاشتی..
یهویی سقوط کردن ازون بالا..
خیلی سخت تر ازونیه که حتی فکرشو کنی.
خیلی.