چرا هیچ کس نمی‌خواهد بفهمد

که من خوشبختم

که من در خلوتِ خاموشِ خودم

با هیچ کس‌های کنارم ، خوشبختم

کسی‌ باید بفهمد

که من در شب‌های تاریک و سرد و طولانی خوشبختم

که من در نهایت ظلمات

با تمامِ چیز‌هایی‌ که ندارم

با تمامِ چیز‌هایی‌ که هرگز نخواهم داشت

خوشبختم

بادهای زندگی همیشه همان وقتهایی می وزند که تکیه ات به هیچ چیز نیست، همان وقتهایی که مشغول رفتنی، ناامید از خانه ایی به خانه ایی دیگر، از تنهایی به تنهایی دیگر، از این شب به شبی دیگر، از امروز به فردا حتی...آدم است دیگر گاهی برای ادامه راه دنبال بهانه می گردد، امروز را نمىخواهد دیگر، به کمى فردا نیاز دارد به کمی امید کمی اطمینان، اصلا آدمیزاد برای بقا، بیشتر از هوا به امید احتیاج دارد، برای ادامه ب...اید دنبال دلخوشی های کوچک بود،اصلا به من باشد می گویم تکیه ات به جایی نباشد نه به دیوار نه باد، دنبال دلخوشی های کوچک هم نباش، فردا با خودت خلوت کن، تکه تکه دلت را جمع کن،چسب بزن بگذار سر جایش، تمام خاطراتت را بریز دور،چه خاطرات خوبت را چه بدش را، خاطرات خوب از خاطرات بد هم بدتر است از دست خاطرات بد می توان خلاص شد اما خاطرات خوب همیشه خوب می ماند، پس دلت را خالی کن از هر دو تایش، خاطرات تمامی ندارند هیچوقت، تمامش نکنی تمامت می کنند .تمامش کن تا تمامت نکرد....