آدمها اصولا می‌گذارند و می‌روند، مگر اینکه خلافش ثابت شود. ماها مدام از مغزمان کار می‌کشیم تا به هر ضرب و زوری که شده آدمها را جذب کنیم. اما سوال ساده‌ای که کمتر از خودمان می‌پرسیم این است که چرا یک نفر "نباید" مارا ترک کند؟ ما چه چیزی به طرف مقابل‌مان اضافه می‌کنیم که اگر نباشیم جای خالی‌اش به این راحتی‌ها پر نمی‌شود؟ گاهی بد نیست به جای فکر کردن به بودنِ طرف مقابلمان، به نبودنِ خودمان فکر کنیم. اگر ما نباشیم و توی زندگیِ طرف‌ مقابلمان آب از آب تکان نخورد یعنی یک جای راه را بدجوری اشتباه رفته‌ایم! برای همین آدمهایی که رفته‌اند به اندازه‌ی آدمهایی که مانده‌اند ارزشمند هستند. چون کسی که می‌رود قلب آدم را می‌شکند، اما چشم آدم را باز می‌کند. آنها به ما گوشزد می‌کنند که هنوز باید دنبال دلیل‌هایی بگردیم که وجودمان را برای بقیه "ضروری" می‌کند. روزی که این دلیل‌ها را پیدا کردیم، دیگر لبخند از روی لبهایمان محو نخواهد شد.