من و تو را به اشاره نشان هم دادند

و از حوالی چشمت فراری ام دادند

به جای من به تو یک … محترم خندید

تو را به دست همان … محترم دادند

تو چای آخر خود را ندیده نوشیدی

ولی عزیز برایت دروغ دم دادند

پرِ پرندهء عشق مرا شکستند و

دو روز بعد به خُرد پرنده سم دادند

چقدر تهمت ِ جرم نکرده بر من بود

به من به خاطر عشق تو فحش هم دادند

تو را به دست بهار و طراوت و خورشید

مرا به دست غروب و سکوت و غم دادند

همیشه بیشتر از سهم تو به تو دادند

به من به اسم قناعت همیشه کم دادند

و من دلیل سکوتم نگفته خواهد ماند

برای اینکه به جانت مرا قسم دادند

بعد از آن سیب من آدم شده‌ام می دانی !؟  

باخیالات تو همدم شده ام می دانی ؟!

تشنه‌ی خاطره انگیز ترین بارانم

تشنه‌ی اشک چو شبنم شده ام می دانی !؟

ای سحر ! پشت شب پنجره هامان گل کن !

بی تو مثل شب عالم شده ام می دانی !؟

بی تو از هر چه بهار است دلم می گیرد

بی تو عطر گل مریم شده ام ! می دانی !؟

باز هم سیب نگاهی به تعارف بنشین !

به خدا باز من آدم شده ام می دانی !؟