نمی توان گفت و از تو نگفت  ...

 

نمی توان نگاشت و از تو ننوشت  ...

 

نمی توان گریست و عکس تو را نگریست  ...

 

نمی توان بود و با تو نبود ...!

 

تو تنهایی وامانده ی قلبم را می شناسی ...

 

تو میدانی من به واژه های ساده ات مأنوسم ...

 

تو میدانی بدون تو بغض ِ بیکسی ، شادی ام را تاراج میکند  ...

 

تو میدانی دلتنگیهایم در هُرم دستهای تو میسوزد ... !

 

تو حتی میدانی من از هجوم تنهایی هراسانم ...

 

ولی باز در تنهاترین لحظات تنهایی تنهایم میگذاری ...

 

هرگز باورم نبود روزی برسد که دلم طنین ِ ساز ِ تو را بخواهد ...

 

و تنها صدای مانده از تو ، نواختن داغ عشقی باشد بر کالبد احساسم ...

 

نمیدانم اگر نباشی در پستوی کز کرده ام با رنگین کمان اشک تصویر تو را

 خواهم کشید ...

 

نمیدانم تا حبس ابد قلبم اسیر تو می ماند ؟؟؟  ...

 

بی واهمه غزل عشق را سرودم  ...

 

و تو ای کاش می دانستی ....

 

چه ساده از شادمانی مان گذشتم ...

 

وچه ساده تر انگاشتم که به سایه ای از خاطراتت آرام میگیرم  ...

 

ولی انگار ..... چه سخت است تا بدرقه ی ممتد جاده بی تو ، تنها ماند

فانوس و چتر و گل....

می گیرم از کسی

چه دست ِ خالی ام !

امشب که می رسی.....

شاید منو هنوز بشناسی از صدام!

امشب خدا فقط

دلواپسه برام

هر لحظه بیقرار می پرسم از خودم

شاید عوض شدی .. شاید عوض شدم

نه !!!

تو برام مث ِ دیدار ِ اولی

شاید نبودنت جبران نشه ولی...

یک آرزوی دور اما قشنگ کن

با من به بوسه ای امشب درنگ کن

 

 

 

 

 

___________

___

من در وبلاگم مطلب نمینویسم تا رمز گشایی شود .. اگر حرفی با کسی داشته ام همیشه صراحتا و بی گوشه کنایه نوشته ام.. و برخوردهای پیگیرانه عده ای را دوست ندارم. این جماعت همیشه به دنبال سوتفاهم و جنجالهای عجیبند..این دفعه با ما بود!! با ما بود.....شما را به خدا به خودتان نگیرید. من منظورم شما نبودید و نیستید اینرا لطفا به خاطر بسپارید. از الان تا همیشه