عاشق و اشفته بودم .. به کسی نگفته بودم
لب پنجره برای ...............دیدن تو رفته بودم

ساعتم گفت : دیگه دیره!..نکنه خوابت بگیره!
...یار بیاد گم کنه راه و....تو دل این شب تیره!

اینه گفت با ناامیدی... : تازگی خودت رو دیدی؟
اون دیگه بر نمی گرده... خودتم به این رسیدی!

جیرجیرک خوند که دوباره... : خدا اون روزو نیاره
ماه و میدن .. به شبی که ...لااقل ستاره داره!

قاب عکس سرش رو کج کرد...
گریه ... خودکار و فلج کرد...
شونه دست کشید رو غم هام
دلخوشی با اینه لج کرد............ 

 

یک . جهنم یعنی شهر من .. نگران من نباش اگر نمی نویسم..یا دیر می نویسم.... حرفی ندارم با کسی ... همه چیز دارد میسوزد و می جوشد و ذوب میشود.....

دو . وقتی اس ام اسی یکبار نمی رسد دیگر نباید فرستادش.. وقتی ایمیلی درفت می ماند.. وقتی لحظه ای که میخواهی ناگفته ها را  فکس کنی برقها میرود.. وقتی زنگ میزنی و آن لحظه در دسترس نیست.. وقتی لحظه ای به تو فرصت میدهند که درنگ کنی.. مردد شو و راه را باز گرد .. حرفم را باور کن به خاطر خودت..

سه . من نامه هایش را جرات نمیکردم بخوانم.. تنم می لرزید از سرک کشیدن در لحظات شخصی اش ! اما میدانی چند بار نوشته من زود می میرم؟ پری غمگین نازنینم ! هر آنچه بنویسی اتفاق می افتد!

 

این منم
که خود را بیان می کنم
با نقطه ای سیاه
خدا ببین
من همان نقطه ی سیاه صفحه روزگار توام
نه اینکه بد باشم
سیاهی ام را نبین
تنها خواستم اگر روزی هوس پاک کردنم به سرت زد
رد خاکستری رنگم را همه ببینند روی این صفحه
راستی ... دم از پاک کردن زدم
خدایا ....
با این موضوع این صفحه سفید دنیای تو کنار نمیایم
من با مرگ مشکل دارم
من نقطه ی سیاهی هستم
ولی از من انتظار عشق دارند
از من انتظار لبخند دارند
از من انتظار احساس و قلب دارند
نه .... فکر نکنی این ها را ندارم
ولی من یک قدم از دنیایت فاصله می گیرم
نه کم تر از یک قدم که من هم سفید شوم
نه بیشتر که انسانیتم را فراموش کنم
نه شرابی دارم که مست باشم
نه سیگار که تلخ باشم
نه عشقی که مقدس باشم
این منم
نقطه سیاه روزگار تو ...
که روزی پایان یک جمله خواهد شد .... 

 

من در این کلبه خوشم، تو در آن اوج که هستی خوش باش

من به عشق تو خوشم، تو به عشق هر که هستی خوش باش