گفته بودی همیشه خواهی ماند
سنگ بارید، شیشه خواهی ماند

گفته بودی ترک نخواهی خورد
دین و دل از کسی نخواهی برد

گفته بودی عروس فردایی..
با جهانم کنار می‌آیی

گفته بودی دچار باید بود
مرد این روزگار باید بود

گفته بودی بهار در راه است
ماه باران سوار در راه است

گفته بودی ... ولی نشد انگار
دست از این کودکانه‌ها بردار !

گفته بودم نفاق می‌افتد
اتفاق ، اتفاق می‌افتد

گفته بودم شکست خواهم خورد
از تو هم ضربه‌شست خواهم خورد

گفته بودم در اوج ویرانی
از من و خانه رو بگردانی

هرچه بود و نبود خواهد مرد
مرد این قصه زود خواهد مرد

ماجرا زخم و داستان‌ها درد
نازنین ! پیچ قصه را برگرد

نازنین قصه‌ها خطر دارند
نقش‌ها نقشه زیر سر دارند..

نازنین راه و چاه را گفتم
آخر اشتباه را گفتم

گفتم اما عقب عقب رفتی
شب ‌شنیدی و نیمه‌شب رفتی ...

دیدی آخر نفاق هم افتاد؟
اتفاق از اطاق هم افتاد

از اطاقی که باز تنها ماند
پر کشیدی و لای در واماند

چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می‌آمد

از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می‌آمد ...

نظرات 3 + ارسال نظر
یکی مثل شما شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:22

یه سوال لطف کنید راستشو بگید. شما بار چندم تونه عاشق شدیدهر چند من احساس میکنم شما عاشق یه نفر بودین طی این سالها. این پستت هم عالی بود.

دوست چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:16

من وقتی به روزهای اوج عاشقی هایم فکر میکنم با خودم میگم ای خدا کاش در آن روزها من را میبردی پیش خودت و از اینکه از اون روزها فاصله گرفتم احساس شرمندگی میکنم. به این فکر میکنم که این عشق چه آسان قلبها را تسخیر میکند و تمام هستی در مقابل آن به نیستی می نماید.

دوست چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:24

به نظر شما مقام، جایگاه ، رتبه و منزلت عشق کجاست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد